نامه پیر زن به فرزندش.. / چند تایی هم..
آن زمان که مرا پیر و ازکار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباس...هایم را
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه م یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم
فرزند دلبندم،دوستت دارم
و اکنون تو با مرگ رفته ای ؛
و من این جا ، تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس ، گامی به تو نزدیک تر می شوم
_________________________
اجازه خدا میشه ورقمو بدم؟
میدونم وقت امتحان تموم نشده! ولی خسته شدم........
و هزار آرزو طلبکار
خسته ام
یا طلبم را بده
یا طلبت را بگیر….
دسته ای دیگر نیز در این بازار خود را میخرند و آزاد
می کنند…
{امام علی ع]
گرچه میگفت میان من و تو تا ابدیت دوریست!!!
من و بغض و درو دیوار
چی مونده از تنه خستم
که میخواد بشکنه اینبار.؟
نشی از این روزا خسته
چقد خوابــــی
که میشینه تو چشمای تو خوشبخته
لالا لالا گل مریـــــــم
نشینه رو چشات شبنم
یه عمـــــره من فقط هر شب واســـــه تو آرزو کردم
لالا لالا گلِ پونه
کلاغ آخر رسید خونه
یکی پیدا میشه یک شب
سر هر قولی میمونه…
اما….
دخترک باردار بود از خاطره……
لامَـــصــب……………..یــاد بگیــر!
اَگـــه کســـی بِهـــت گُفـــت دوسِـتـــــــ دارَمـ…
لـُــزومـــا بـِـه ایــن مَعنــی نیستـــ کِـــه کِــس دیگـــه ای را دوسـتـــ نـَــدارد
دلم را بر دوشم می گذارم
می روم…
باید کمی صبر کنی
تا قیمتی شوم
زیر خاکی شدن وقت می خواهد
تو هم…
زمزمه های نامهربانی ات را
آرام تر بگو
یک وقت دیدی
صدایت را
باد
نه…
خاک
به گوشم رساند…
و دلم ترک خورد
دل است دیگر
روی خاک…
زیر خاک نمی شناسد
می شکند…….
___________________________
تــو اُتـاقـِتــ
روے تـَ??ـتـ
پــَتـو رو مے ?ـشـے روے ســـَرتــ
تــا ?ـَسے
صــِ?اے ـهـق ـهـق گــریـہ ـهـاتــُ نـَشنـَوہ
عـَ?ـسـشــُ بـَغـَلــ مے ?نـے
بـا گــریـہ مے بــوسـیـشــ
یـہ نـ??ـ سیگــــــار
?و نَـ??ـ سیــگار
?ارے ?اغــو?? میـشے
?یـگـه بــایــَ? بــاـهـاشـ ?ــرفـــ بــِـزَنے
اِلـتـمـاسِشـ ?ُـنے تـا بــَرگــَر?ه پیـشـِتـ
پـَسـ بـِهِشــ زَنـگــ مـیزَنے :
“مُشــتـَـرَ? مــور? نـَـظـَر ?ر ?ــال مــُ?ــآلــِمـہ اَســتــ”